1- در مورد استفاده قرآن از فرهنگ بازرگانى عرب، باید بگوییم که مراد نویسنده یا آن است که قرآن از لغات رایج عرب در داد و ستد استفاده کرده که ظاهر عبارت ایشان گویاى همین مطلب است و یا مراد او این است که قرآن از محتواى آن الفاظ و مفاهیم نیز تبعیت کرده است.
در صورت اول: هیچ اشکالى بر قرآن وارد نیست؛ زیرا هر کتاب آسمانى یا غیر آسمانى در هنگام تدوین و یا وحى به ناچار، باید از واژگان متعارف مخاطبان خود استفاد کند، وگرنه منظور گوینده فهم نخواهد شد.
در صورت دوم: باید گفت که مطلب مورد ادعا در مورد قرآن صحیح نیست؛ چون قرآن کریم هرچند از این الفاظ و مفاهیم استفاده کرده، ولى محتوا و شرایط و احکام خاص خویش را از طرف خدا بیان نموده؛ یعنى، تابع محض مفاهیم فرهنگ بازرگانى عرب نشده است. به عنوان مثال، ربا را حرام کرده و معامله (بیع) را حلال نموده است. حتى برخى شرایط آن نیز در سنت پیامبر و اهلبیت (علیهم السلام) بیان شده است. این در حالى است که ربا در بین مردم عرب جاهلى وجودداشته،ولى قرآن آن را نفى نموده و از محتواى فرهنگ عرب تبعیت نکرده است.
نخست: اینکه صرف انطباق آرزوهاى یک ملتبا آنچه خداوند در بهشتبراى آنان مهیا مىکند، دلیل بر آن نیست که قرآن این آرزو را از مردم وام گرفته، بلکه این مىتواند شاهدى بر این مطلب باشد که قرآن طبق فطرت مردم سخن گفته است.
دوم: آنکه اگر پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله) آرزوى این چیزها (باغ، آبروان، میوه و ...) را داشت مىتوانستبه آرزوى خود برسد؛ چرا که قرآن مشرکان بارها به ایشان پیشنهاد کردند که دست از دعوت خود بردارد، در عوض، هرچه که خواست از ثروت و زنان زیبا به او بدهند. [45]اما پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله) نپذیرفت و به مبارزه خود براى حق و حقپرستى ادامه داد. بنابراین، چنین ادعایى بدون
دلیل و بر خلاف واقعیات تاریخى است که بگوییم پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله) آرزوى این چیزها را داشته و چون به آرزوى خود نرسیده، آنها را در قالب آیات قرآن بیان کرده است.
اول: برخلاف گمان نویسنده، تعداد آیاتى که برایشان شان نزول ذکر شده بیش از هزار آیه و تعداد شان نزولها بیش از هفتصد مورد است. [46]
دوم: قرآن کریم طى23 سال دعوت پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله) به صورت تدریجى، برایشان نازل مىشد و نزول آن مطابق خواست اراده الهى بود؛ گاهى در جنگها تکلیف مسلمانان را روشن مىکرد، گاهى پاسخ پرسشهایى را ارائه مىداد که براى آنان پیش مىآمد، گاهى الگوهاى برتر را براى آنان ترسیم مىنمود و به طور کلى، قرآن کریم مردم صدر اسلام را به خوبى هدایت مىکرد و جامعه نو پاى مسلمانان را رو به رشد و بالندگى مىبرد. این مطلب به معناى تبعیت و یا تاثر قرآن از فرهنگ غلط جاهلى عرب نیست، بلکه گاهى در آیات و شان نزولها، برخى عادات غلط عرب را نفى مىکرد؛ مانند نفى عبادات عرب جاهلى (انفال: 35)، گاهى هم برخى صفات حمیده را مىستود؛ مانند: ماجراى نذر اهلبیت (علیهم السلام) (سوره دهر).
سوم: نزول آیات قرآن در ظرفهاى مکانى و زمانى خاص بوده و اسباب نزول قرآن چیزى غیر از این ظرفهاى
مکانى و زمانى (واقعهها و سؤالات مردم و مانند آن) نبوده است. و این طبیعى است که کلامى از گویندهاى در ظرف زمانى و مکانى خاصى و یا به مناسبت خاصى صادر شود.
اما در مورد قرآن مطلب بالاتر از این است: شان نزول آیات قرآن در غالب موارد، موجب انحصار مطالب آیات در یک مورد و شخص خاص نمىشود، بلکه مفاهیم و مطالب آیات کلى است و آن واقعه که موجب نزول گشته یکى از مصادیق آیه است. [47]
4- در باب احکام امضایى (مثل حج)، باید گفت که قرآن عناصر مثبت فرهنگى را پذیرفته است؛ چرا که این عناصر در عصر نزول قرآن در بین اعراب موجود بوده و غالبا ریشه در ادیان توحیدى (مثل دین حضرت ابراهیم (علیه السلام)) داشته است.
5- در زمینه قالبهاى زبانى، تذکر چند نکته ضرورى است:
اولا: استفاده از شیوههاى بیانى و قالبها و ادوات تاکید هر قوم در هنگام سخن گفتن با آنان یا نوشتن کتاب براى آنان، کارى مطلوب و حتى لازم است.
ثانیا: باید دقت کرد و بین دشنام و نفرین تفاوت گذارد؛ زیرا در قرآن کریم و روایات و دعاهاى ماثور، معمولا لعن و نفرین وجود دارد. نفرین نوعى دعاست که علیه شخص به کار گرفته مىشود، اما هیچگاه در قرآن و دعاها و روایات ما چیزى به نام فحش و دشنام نیامده است، بلکه حتى فحش دهنده نکوهش شده است. ادب قرآن تا آنجاست که حتى اجازه نمىدهد مسلمان نسبتبه بتها دشنام دهند؛ مىفرماید: و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبواالله عدوا بغیر علم. (انعام: 108) ولى عجب آن است که یک نویسنده مسلمان چگونه از نفرینهاى قرآن به عنوان دشنام یاد مىکند!
6- درباره استفاده از تشبیهات معهود و استفاده از لسان قوم، باید چند مطلب مورد بررسى قرار گیرد:
اول: همانگونه که بیان شد، استفاده از زبان قوم (لسان قوم) به معناى استفاده از واژگان لغت است.
دوم: استفاده از تشبیهات و ضربالمثلهاى هر ملت در کتاب و سخنى که براى آنان تنظیم مىشود کارى صحیح و مطلوب است. گاهى یک ضربالمثل مىتواند مطالب عمیقى را در خود جاى دهد. اما این به معناى پذیرش لوازم کلامى و علمى آن ضربالمثل و تشبیه نیست؛ مثلا، در مورد آیه طلعها کانه رؤوس الشیاطین (صافات: 65)، مفسران سه احتمال دادهاند:
1. منظور مار بد چهرهاى است که به نام شیطان خوانده مىشود و میوه و شکوفه زقوم جهنم به آن تشبیه شده است. (یکى از موارد استعمال کلمه شیطان، مار است.)
2. منظور گیاهى است زشت منظر که به نام شیاطین خوانده مىشود.
3. منظور چهره زشتى است که هر کس در ذهن خود از شیطان به عنوان یک موجود پلید تصویر مىکند. [48]
بنابراین، چنین نیست که قرآن تحت تاثیر فرهنگ زمانه قرار گرفته باشد، بلکه از یک ضربالمثل معهود عرب استفاده کرده است و نمىخواهد بگوید که شیطان سر دارد و سر او چگونه است، بلکه مىخواهد بد چهره بودن زقوم را تصویر کند.
سوم: استفاده از صیغهها و ضمیرها و خطابهاى مذکور در مواردى که مخاطبها مشترکاند (زن و مردند) از قواعد ادبیات عرب است. در جایى که قرآن از صیغههاى مذکر استفاده کرده و فاعل یا مخاطب مختلط است، این صیغهها اختصاص به مردها ندارد و به اصطلاح، الغاى خصوصیت مىشود.
پس این مطلب ربطى به تسامح و تساهل ندارد که نویسنده (بند ششم) به قرآن نسبت داده است.
7- استفاده از واژگان دخیل در هر لغتبراى نوشتن کتاب یا سخن گفتن با مردمى که به آن لغتسخن مىگویند لازم است؛ زیرا در هر زبانى تعدادى واژه دخیل وجود دارد که گاهى معادل ندارد و یا در صورت معادلسازى، لغت اصلى گویاتر است؛ مثل واژه کامپیوتر که در فارسى جا باز کرده و حتى واژه رایانه نتوانسته جاى آن را کاملا بگیرد. استفاده از این لغات نه تنها مذموم نیست، بلکه گاهى براى القاى مفاهیم، لازم است. قرآن نیز از این روش عقلایى استفاده کرده است.
اگر این مطلب به معناى تاثیرپذیرى از فرهنگ باشد همه کتابهاى دنیا و همه سخنرانان تحت تاثیر فرهنگ زمان خود هستند.
به عبارت دیگر، این مطلب همان سخن گفتن به لغت قوم (زبان قوم) است که در لغت هر قومى، واژگان دخیل وجود دارد.
8- در زمینه نظریههاى علمى زمانه در قرآن، تذکر چند مطلب لازم است:
اولا: قرآن کریم گاهى در راستاى هدایت مردم، به مسائل نجومى و طبى و بهداشتى نیز اشاراتى کرده است و هر چه علوم تجربى بشر بیشتر پیشرفت مىکند، اعجاز علمى قرآن روشنتر مىشود. در اینباره، مثالهاى زیادى از زوجیت (ذاریات:49)، حرکتخورشید (یس: 38) و حرکت کوهها و زمین (نمل: 88) وجود دارد.
البته در اینباره، باید توجه داشته باشیم و نظریههاى علمى را بر قرآن تحمیل نکنیم و معیارهاى تفسیر صحیح را رعایت نماییم. [49]
ثانیا: در قرآن کریم مطالبى مخالف مسائل قطعى علمى وجود ندارد. [50] ممکن است برخى از مفسران به خطا رفته و برخى آیات قرآن را حمل بر هیئتبطلیموسى یا طب جالینوسى کرده باشند، ولى این بدان معنا نیست که نظر قرآن این بوده و بر طبق عقاید خرافى آنها سخن گفته و خطاى قوم را پذیرفته است، بلکه این خطاى فهم برخى مفسران بوده است.
جالب اینکه هیئت بطلمیوسى (متولد حدود 150 میلادى) بر افکار جهانیان در عصر بعثت پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله) (حدود 610 میلادى) سایه افکنده بود، اما قرآن با مطالب پذیرفته شده و مسلم آن هیئت در مورد حرکت کوهها و زمین مخالفت کرد.
ثالثا: کلمه سموات در جاهاى متعددى از قرآن کریم به کار رفته است؛ از جمله: جو زمین، جایگاه ستارگان و سیارات، جهتبالا و مراتب عالى وجود و قرب الهى (آسمان معنوى) و.... منظور از کلمه سبع هم ممکن است عدد هفت یا بیان کثرت (تعداد زیادى آسمان) باشد. [51]
پس از طرفى، باید در مورد هر آیه که این تعبیر در آن به کار رفته توجه کنیم که کدام معنا و مصداق مراد است. نمىتوان به طور کلى، گفت که همه جا یک مصداق مورد نظر بوده و قرآن عقیده مردم عرب جاهلى را در مورد هفت آسمان پذیرفته است و از طرف دیگر، هنوز وجود هفت آسمان از نظر علمى اثبات یا نفى نشده تا بگوییم که نظر قرآن مورد اثبات یا انکار علم مسلم قطعى قرار گرفته است.
رابعا: حضرت ابراهیم (علیه السلام) در محاجه خود با نمرود، بر اساس عقاید خود آن مردم (نمرود و اطرافیانشان) سخن گفت. آنان بر اساس دید کاذب حسى خود فکر مىکردند خورشید از طرف مشرق به طرف مغرب حرکت مىکند. ازاینرو، حضرت ابراهیم (علیه السلام) مىفرماید: اگر مىتوانید این حرکت را برعکس کنید (بقره:258) و اصولا در جدال احسن، اشکالى ندارد که انسان بر اساس مبانى طرف مقابل چیزى بگوید و نظر او را باطل کند.
به عبارت دیگر، در اینجا قرآن کریم که این محاجه را از حضرت ابراهیم (علیه السلام) نقل مىکند و نیز خود حضرت ابراهیم (علیه السلام) در صدد بیان و پذیرش لوازم کلامى و علمى این مثال و محاجه نیست، همانگونه که تمام دانشمندان و پزشکان وقتى از بیماران روانى (افراد مجنون) سخن مىگویند کلمه دیوانه را به کار مىبرند، در حالى که دیو یک موجود خیالى است. از طرف دیگر، قرآن کریم در جایى، سخن از حرکت کوهها و زمین (نمل:88) مىگوید.
پس معلوم مىشود که سکون زمین مفروض قرآن نیست و این خلاف ادعاى نویسنده بند هشتم است.
9- درباره مساله جن، سحر، چشمزخم و روح به تذکر چند نکته اکتفا مىکنیم:
یک: قرآن کریم در مورد فرهنگ مردم عرب به صورت گزینشى عمل کرده و هرچه را صحیح و مطابق واقع و حق بوده پذیرفته است. بر این اساس، در آیات متعدد، به جن، سحر، چشمزخم و روح تصریح یا اشاره کرده و این به معناى تبعیت از فرهنگ زمانه نیست، بلکه تایید مطالب صحیحى است که چه بسا از طریق انبیاى سلف (علیهم السلام) وارد فرهنگ مردم شده و یا برخى از افراد با تجارب شخصى و دلایل عقلى بدانها پى بردهاند.
دو: وجود جن، سحر، روح و چشم زخم امروزه با شواهد تجربى فراوانى که در علوم فرا روانشناسى وجود دارد مورد بررسى قرار مىگیرد. به عنوان مثال، گاهى از طریق هیپنوتیزم و تخلیه روح، این واقعیتبراى مردم به نمایش گذاشته مىشود.
علاوه بر آن، دلایل عقلى محکمى براى اثبات روح وجود دارد [52] و در نظر گرفتن ریشه لغوى یک کلمه، موجب انکار یا ابطال معناى اصطلاحى آن نیست.
سه: جا داشت نویسندگان محترم این مطالب، دلیلى براى نفى روح، جن، سحر و چشمزخم ارائه مىدادند.
آیا به صرف اینکه بعید است علم امروزى این مطالب را تایید کند و یا به احتمال اینکه ممکن است از نظر علم فرداى جهان ثابتشود که چشم زخم یا جن توهم است و یا اینکه لغت "روح" از ماده "ریح" است، مىتوان اینگونه حقایق قرآنى را انکار کرد، در حالى که برخى از آنها بارها در قرآن به صراحت آمده است؟!
پذیرش علم قطعى خوب است و اصلا یکى از قراین تفسیر آیات قرآن دلایل عقلى و علمى قطعى است، اما علمزدگى پسندیده نیست و بدتر از آن، اینکه کسى به صرف این مطلب که مبادا روزى مطالب قرآن از سوى علم رد مىشود، از هم اکنون دستبه تاویل و تفسیر به راى بزند و بدون اینکه هیچ دلیل عقلى، نقلى یا علمى قطعى بیاورد، بگوید: بهتر است که بگوییم منظور از جن و چشمزخم و سحر همان زیان تاریکى شب و رشک رشک بران و چشمزخم چشمزنان است!
طرح این مسائل مناسب شان علمى عالمان غیر مسلمان نیست، چه رسد به مسلمانانى که ایمان به غیب هم دارند.
10- درباره آیه شریفه کالذى یتخبطه الشیطان من المس، (بقره: 275) لازم استبه چند نکته اشاره کنیم:
اول: آنکه کلمه شیطان در فرهنگ اسلامى، به معناى هر متمرد و طاغى است، اعم از جن و انس و جنبندگان دیگر. بنابراین، گاهى به ابلیس گفته مىشود و گاهى به موجودات موذى دیگر. حتى گاهى بر میکروب هم اطلاق شده است. [53] پس ممکن است منظور از مس شیطان همان عوامل مادى موذى باشد.
ثانى: آنکه احتمال دارد در بیمارى جنون عوامل مادى و غیر مادى (مثل شیطان) هر دو دخالت داشته باشد و دلیلى بر نفى آن عوامل نداریم. فقط ممکن است گفته شود که این عوامل غیر مادى هنوز توسط دانشمندان علوم تجربى کشف نشده است.
ثالث: آنکه ممکن است دیوانگى داراى انواعى باشد که در برخى از آنها عوامل مادى و در برخى عوامل غیر مادى مؤثر است. پس نمىتوان تاثیر عاملى مثل شیطان را در این پدیدهها نفى کرد.
رابع: آنکه قرآن در مورد مزبور، در صدد تعریف مجنون نیست، بلکه منظور آیه این است که افراد رباخوار را به کسى تشبیه کند که تحت تاثیر شیطان قرار گرفتهاند و دلیلى براى نفى چنین چیزى نداریم. تنها مىتوان گفت: این یک مثال معروف در فرهنگ عرب است.
11- در وصف حورالعین و توصیف بهشت با درخت و جوى و...، باید به دو نکته اشاره کرد:
یکى اینکه قرآن در این موارد، به مقتضاى طبع انسان سخن گفته است؛ یعنى، انسان خواه از شمال ایران یا اروپا یا جزیرةالعرب و یا هر جاى دیگر باشد، سرسبزى درخت و باغ و همسر زیبا را دوست دارد. این علاقه ممکن است که در بین افراد مناطق گوناگون شدت و ضعف داشته باشد، ولى در همه هست.
دیگر آنکه تعبیر حورالعین به معنى شدت سفیدى چشم و زیبایى آن است و به معناى سیاه چشم نیست. [54]
12- درباره کنار گذاشتن احکام عملى قرآن کریم (که در بند16 مطرح شده)، باید توجه کنیم که:
وجود احکام امضایى در قرآن کریم مورد انکار نیست، همانگونه که احکام تاسیسى هم وجود دارد. اما این به معناى پذیرش عقاید خرافى مردم عرب نبوده، بلکه همانگونه که قبلا بیان شد، انتخاب و اختیار عناصر صحیح فرهنگى است که غالبا از انبیاى سلف (علیهم السلام) به ارث رسیده است.
همچنین تاثیر شرایط زمان و مکان در موضوعات و مصادیق احکام، که از سوى حضرت امام خمینى (رحمة اللّه) مطرح شده مطلبى صحیح است. کنگرهاى نیز در این باره بر پا گردید و کتابها و مقالات زیادى نوشته شد. [55] اما این بدان معنا نیست که هر کس بدون دلیل متقن، در مورد احکام قرآن ادعا کند که موضوعیت عملى خود را از دست دادهاند، بلکه تشخیص این موضوع با متخصصان فن - یعنى، فقهاى عظام - است و احتیاج به دلایل محکم و متقن دارد. عجب آن که در عصر ما، که همه چیز بر اساس تخصص است، هر کس به خود اجازه مىدهد که در مسائل قرآن و اسلام اظهار نظر کند و نتایج جالبى! هم به بار آورد.
براى مثال، نویسنده (بند16) سنگسار کردن بزهکاران را در ردیف احکام امضایى قرآن آورده، در حالىکه این مطلب در قرآن وجود ندارد. [56] گذشته از این، عجیب آن است که نویسنده (در بند16) در ابتدا صورت مساله را با جمله محتاطانه ممکن است و مىتوان چنین تصور کرد شروع مىکند، ولى در پایان مقاله، از همین احتمالات و تصورات به یک نتیجه قطعى مىرسد و همگان را دعوت به مینوى خرد مىکند تا از سطوح و قشور و پوسترهاى کتاب و شریعت بگذرند و به مغز و لباب دین و هدایت الهى نایل آیند. ولى توضیح نمىدهد که منظور ایشان از سطوح و قشور و پوسترهاى کتاب و شریعت چیست. آیا همان احکام ظاهرى (مثل حجاب، رجم، ربا و...) را مىگوید؟ ظاهرا کلام او در باب همین مسائل است.
علاوه بر آن، نمىگوید مرادش از هدایت و لباب دین چیست. آیا هدایت الهى از طریق همین قرآن نیست و آیا قوانین جزایى و اجتماعى و خانواده، که در قرآن در طى بیش از پانصد مورد (آیات الاحکام) بیان شده، جزئى از هدایت الهى نمىباشد؟!
به نظر مىرسد برخى به صورت زیرکانه، سعى مىنمایند قرآن را از صحنه اجتماع کنار بزنند و در گوشههاى مساجد زندانى کنند.
قرآن که احکام عملى آن موضوعیت خود را از دست بدهد و در صحنه سیاست، اقتصاد، اجتماع و حتى قوانین خانواده حضور نداشته باشد همان است که پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله) در قیامت از تنهایىاش شکایت مىکنند: یا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا (فرقان: 30)
مطلب دیگر آنکه همانگونه که گذشت، در قرآن اشارات علمى فراوانى وجود دارد و این اعجاز علمى قرآن را نشان مىدهد. معلوم نیست که منکران این واقعیت چه توجیهى براى بیش از 750 آیه قرآن دارند که اشاره به طبیعت مىنماید؛ [57] آنجا که سخن از حرکت خورشید (یس:38) و یا حرکت کوهها (نمل: 88) است.
آنچه نزدیک به صواب بهنظر مىرسد این است که بگوییم: قرآن کریم با عناصر فرهنگ زمان خویش سهگونه برخورد داشته است:
الف: قرآن عناصر مثبت فرهنگى عرب را، که ریشه در ادیان ابراهیمى داشته و بر اساسى صحیح بوده، پذیرفته، آنها را پیرایش کرده و تکامل بخشیده است. مثال آن در احکام، مساله حج ابراهیمى و لعان است. و از همین قبیل، در عقاید، اعتقاد به جن، سحر و مانند آن مىباشد. البته لازم به یادآورى است که عدم اعتقاد برخى از عالمان یا علوم امروزى به ماوراى طبیعت (اعم از خدا، جن، فرشتگان و ...) دلیل بطلان این عقاید نمىشود؛ زیرا این مطالب حقایق دینى است که در جاى خود و به روش خاص آنها، مستدل شده است، هرچند که در اصل این ادعا سخن بسیار مىتوان گفت؛ چرا که علوم فرا روانشناسى در جهان امروز به همین مطلب مىپردازد و نه تنها آنها را نفى نکرده، بلکه مورد مطالعه و تحقیق قرار داده است. [58]
همانگونه که صرف احتمال اینکه در آینده علم، بطلان این مسائل را اثبات مىکند و آنها را از مصادیق تعارض علم و قرآن قرار خواهد داد، نمىتواند دلیل دستبرداشتن از عقاید و ظواهر قرآن باشد، بهنظر مىرسد که ناتوانى برخى در پاسخگویى به تعارضات ظاهرى علم و دین باعث طرح این مباحث مىشود، بهطورى که براى جلوگیرى از اتفاقى که نیفتاده و چیزى که ثابت نشده، حاضرند زودتر تسلیم شوند. و بگویند: قرآن در این مسائل تابع فرهنگ زمانه و زبان مردم بوده است.
ب: قرآن عناصر منفى و خرافات اعراب جاهلى را نمىپذیرد، بلکه با آنها مقابله مىکند و یا نامى از آنها نمىبرد.
قرآن از عصر قبل از نزول قرآن به الجاهلیة الاولى (احزاب:33) تعبیر مىکند و مىفرماید:
افحکم الجاهلیة یبغون و من احسن من الله حکما (مائده: 50)؛ آیا حکم جاهلیت را مىجویند؟ براى گروهى که اهل یقیناند، حکم چهکسى از حکم خدا بهتر است؟
مواردى که از اعتقادات و احکام جاهلى و فرهنگ عرب زمان نزول آیات قرآن بوده و قرآن کریم به مقابله با آنها برخاسته عبارتند از:
1- عبادت اعراب جاهلى: [59] و ما کان صلوتهم عند البیت الا مکاء و تصدیة فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون (انفال: 35)؛ دعایشان نزد خانه کعبه جز صفیر کشیدن و دستبرهم زدن نیست. پس به کیفر کفرى که مىورزیدید، عذاب بچشید.
2- رد قانون ظهار: در دروان جاهلیت، هر کس به زنش مىگفت: ظهرک على کظهر امى (پشت تو بر من، همچون پشت مادرم است) همسرش بر او حرام مىشد. قرآن کریم دراینباره فرمود:
ما جعل ازواجکم اللائى تظاهرون منهن امهاتکم و ما جعل ادعیاکم ابناءکم(احزاب: 4)؛ خداوند زنانتان را که نسبتبه ایشان ظهار مىکنید، مادران شما نساخت و پسرخواندههایتان را پسر شما قرار نداد. [60]
3- رد عقاید جاهلانه در مورد جن یا پسر و دختر قرار دادن براى خدا: قرآن عقاید مشرکانه و جاهلانه عرب را در باره اجنه مردود شمرده و فرموده است: و جعلوا لله شرکاء الجن و خلقهم و خرقواله بنین و بنات بغیر علم سبحانه و تعالى عما یصفون (انعام: 100)؛ براى خدا شریکانى از جن قرار دادند و حال آنکه جنیان را خدا آفریده است. و براى او بدون هیچ دانشى، پسران و دختران ساختند. منزه و برتر است از آنچه وصفش مىکنند. [61]
4- تخطئه احکام و آداب جاهلى: قرآن کریم بحیره، سائبه، وصیله و حام را رد مىنماید(مائده:103)، قراردادن نصیب براى خدا، از کشتها و چهارپایان را پندار باطل معرفى مىکند (انعام:136)، [62] از به فحشا کشاندن کنیزان باز مىدارد (نور:33)، رباخوارى بویژه به صورت اضعاف مضاعفه را طرد مىنماید (آلعمران: 130) و زندهبهگور کردن دختران نوزاد را مردود مىشمارد.(انعام:151 / اسراء:31 / تکویر:9-8) [63]
5- قرآن عقاید اعراب را در مورد اینکه فرشتگان دختران خدا هستند: مردود شمرده است.(النجم:21 -27)
6- مذمت اخلاقیات پست جاهلى: مثل زنده به گور کردن دختران (تکویر:9).
ج: قرآن از زبان قوم و تشبیهات و لغات آنها براى تفهیم بهتر مقاصد بلند خود استفاده کرده است.
پیامبران الهى (علیهم السلام) براى آنکه بتوانند مطالب بلند و مفاهیم عالى معنوى و عقلانى خویش را براى مردم عوام بیان کنند، بهطورى که آنان با توجه به بىسواد بودن و عدم اطلاع از مسائل علمى، متوجه مقصود آنها شوند، از تشبیهات، استعارهها، کنایههاى رایج و نیز لغات و کلمات معمول در جامعه استفاده مىکردند. به عبارت دیگر، با مردم به اندازه عقل آنان سخن مىگفتند. قرآن نیز این روش را ادامه مىدهد. و این همان چیزى است که تحت عنوان فرهنگ قوم و زمانه از آن یاد مىشود.
به عنوان مثال، محاجه حضرت ابراهیم (علیه السلام) با نمرود و نیز تعبیرات قرآن در مورد دیوانگان و تشبیه میوه زقوم به سرهاى شیاطین و قسمها و نکوهشهاى لفظى و نیز استفاده از لغات دخیل (لغات غیر عربى که جزو زبان عربى آن عصر شده و معمولا از آنها استفاده مىگردیده) از این قبیل است.
در اینجا، تذکر یک نکته لازم است:
آنکه استفاده هر شخص از کنایهها و تعبیرات و عناوین رایج زبان (که هر گوینده ناگزیر از بهکار گیرى آن است) به معناى پذیرش لوازم کلامى و علمى آن نیست. براى مثال، لفظ دیوانه، که در فارسى رایج است، به معناى پذیرش دیوزدگى افراد مبتلا به جنون نیست. به عبارت دیگر، قرآن یا هر گویندهاى وجه شبه را قبول ندارد، بلکه از این عناوین بهعنوان مشیر استفاده مىکند. و البته این مطلب بدان معنا نیست که قرآن مطالبى ضد علمى بیان کرده و بر اساس نظریههاى علمى زمانه - مثل هیئت بطلمیوسى و طب جالینوسى - سخن گفته است.
از مجموع مطالب گذشته، به این نتیجه مىرسیم که دیدگاه اول دلیلى براى اثبات آن وجودنداردو مثالها و نمونههایى را که ذکر کردند وافى به مطلب نیست و نهایت این دیدگاه انکار مؤدبانه قرآن است یعنى قرآن را از زندگى علمى انسان کنار بزنیم ولى دیدگاه دوم راه اعتدال مىپیماید و صحیح است؛ یعنى، قرآن کریم عناصر فرهنگى مثبت عرب را که ریشه در ادیان ابراهیمى داشته احیا نموده و به رشد و پیرایش آنها پرداخته است. البته این بدان معنا نیست که قرآن تحت تاثیر قرار گرفته یا مطالبى را از جامعه عرب وام گرفته، بلکه این احیاى سنن الهى مثل حج است.
قرآن همچنین با برخى عناصر فرهنگ جاهلى عرب - که غیر معقول، ناعادلانه و مخالف شریعتبوده - به ستیز برخاسته و آنها را نفى کرده است.
برخى از کنایهها، استعارهها، ضربالمثلها و لغات رایج را نیز براى تفهیم مقاصد خود به استخدام در آورده است که البته این قسم سوم استخدام فرهنگ براى بیان مقاصد است و بدان معنا نیست که عناصر غلط و لوازم کلامى و خطاهاى علمى آنها را تایید کرده باشد، بلکه از آنها به صورت عناوین مشیر استفاده کردهاست.
[1]. در مورد تورات و انجیل و تاثیر فرهنگ و خرافات زمانه در نویسندگان آنها، سخن بسیار است و به نظر مىرسد که غربىها این مطلب را به صورت مسلم پذیرفتهاند. (ر. ک. به: ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، نشر دانشگاهى) البته این در مورد تورات و انجیل با آنهمه خرافات و مسائل ضد علمیشان مىتواند صادق باشد و شواهدى نیز دارد، اما در مورد قرآن جاى تامل بسیار دارد.
[2]. مقصود فراستخواه، مجله دانشگاه انقلاب، ش 110 (زمستان1376)، ص127 به بعد
[3]. ر. ک. به: علیرضا ذکاوتى قراگزلو، زبان قرآن، مجله بینات، ش 5 (بهار 1374)، ص 74 به بعد / بهاءالدین خرمشاهى، بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن کریم، مجله کیان، سال چهارم (ش23)، ص 90 / مقصود فراستخواه، قرآن، آراء و انتظارات گوناگون، مجله دانشگاه انقلاب، ش110، ص127 به بعد. البته در این میان، آقاى خرمشاهى با احتیاط بیشترى سخن گفته و سعى کرده استبگوید منظور بدى نداشته و هدف او دفاع از قرآن بوده است!
[4]. ر.ک.به:مجلهبینات، ش5(بهار74)،ص 91
[5]. ر.ک.به:مجلهبینات، ش5(بهار74)،ص 91
[6]. همان، ص 92-93 / مجله دانشگاه انقلاب، ش 110 ، ص 141
[7]. مجله بینات، ش 5 (بهار 1374)، همان، ص77 و 94 / مجله دانشگاه انقلاب، ش 110 ، ص 141-142
[8]. مجله بینات، ش 5 (بهار 1374)، همان، ص77 و 94 / مجله دانشگاه انقلاب، ش 110 ، ص 141-142
[9]. مجله بینات، ش 5 (بهار 1374)، همان، ص77 و 94 / مجله دانشگاه انقلاب، ش 110 ، ص 141-142
[10]. مجله بینات، ش 5 (بهار 1374)، همان، ص77 و 94 / مجله دانشگاه انقلاب، ش 110 ، ص 141-142
[11]. آرتور جفرى، واژههاى دخیل در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدرهاى
[12]. بهاءالدین خرمشاهى، قرآن پژوهى، کلمات فارسى در قرآن کریم
[13]. مجله بینات، ش 5 ، ص76 و 95
[14]. مجله بینات، ش 5 ، ص76 و 95
[15]. مجله دانشگاه انقلاب، ش 110، ص 132
[16]. ر. ک. به: مجله کیان، ش23 (سال چهارم) / مجله بینات، ش 5 ، ص77
[17]. مجله بینات، ش 5 ، ص76 و 95-97
[18]. ؟
[19]. پیشین، ش 5 ، ص76 و 95-97
[20]. پیشین، ش 5 ، ص76 و 95-97
[21]. پیشین، ش 5 ، ص76 و 95-97
[22]. مجله دانشگاه انقلاب، ش 110 ، ص133 ، 135 ،137 ، 141 و 142
[23]. مجله دانشگاه انقلاب، ش 110 ، ص133 ، 135 ،137 ، 141 و 142
[24]. مجله دانشگاه انقلاب، ش 110 ، ص133 ، 135 ،137 ، 141 و 142
[25]. مجله دانشگاه انقلاب، ش 110 ، ص133 ، 135 ،137 ، 141 و 142
[26]. مجله دانشگاه انقلاب، ش 110 ، ص133 ، 135 ،137 ، 141 و 142
[27]. بینات، ش 5 ، ص 95 و97
[28]. ر. ک. به: مجله کیان، ش23 (سال چهارم) / مجله بینات، ش 5، ص77
[29]. ر. ک. به: دانشگاه انقلاب، ش 110، ص136 به بعد
[30]. ر. ک. به: ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، چاپ مصر، ماده ذکر / حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج3 ، ص296-297، ماده ذکر.
[31]. فضلبن حسن طبرسى، مجمع البیان، ج 4 ، ص39
[32]. سیدمحمدحسین طباطبائى، المیزان، ج 14 ، ص277
[33]. عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج9 ، ص 142
[34]. ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج13 ، ص 360
[35]. ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج13 ، ص 360
[36]. ر. ک. به: ابن فارس، پیشین، ماده لسن و حسن مصطفوى، پیشین، ج 10 ، ص 191.
[37]. ر. ک. به: ناصر مکارم شیرازى و دیگران، پیشین، ج 10 ، ص266 / عبدالحسین طیب، پیشین، ج7 ، ص359
[38]. فضلبن حسن طبرسى، پیشین، ذیل آیه 4 سوره ابراهیم
[39]. سیدمحمدحسین طباطبائى، ج 12 ، ص 12
[40]. ر. ک. به: هاشم بحرانى، نور الثقلین، ج 2 ، ص 525
[41]. ر.ک. به: علىاکبر دهخدا، لغتنامهدهخدا / محمد معین، فرهنگ معین، ماده فرهنگ.
[42]. محمدجواد باهنر، فرهنگ انقلاب اسلامى،تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1371، ص 104
[43]. صحیفه نور، ج 15، ص 160
[44]. حسن علىاکبرى، تهاجم فرهنگى از دیدگاه آیات و روایات و فقه، تهران، سازمان تحقیقات و خودکفایى بسیج، 1375، ص 18
[45]. ر.ک. به: محمدبن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 2، ص67-62 / ابن هشام، سیره، ج 1، ص6-295 / جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، ج 1، ص 4-233
[46]. ر.ک. به: محمدباقر محقق، نمونه بینات در شان نزول آیات، تهران، انتشارات اسلامى،1359. شاید این که نویسنده تعداد دویست آیه را ذکر کردهاند سهو قلم باشد و یا اینکه فرصت نکردهاند به منابعى که خودشان در مقاله ارائه دادهاند، مراجعه کنند.
[47]. براى اطلاع بیشتر ر.ک. به: سیوطى، الاتقان، و محمدهادى معرفت، التمهید.
[48]. ر.ک. به: ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، آیه 65 صافات
[49]. ر.ک. به: نگارنده، درآمدى بر تفسیر علمى قرآن، قم، اسوه، 1375 / محمدتقى مصباح، معارف قرآن
[50]. ر.ک. به: نگارنده، درآمدى بر تفسیر علمى قرآن، قم، اسوه، 1375 / محمدتقى مصباح، معارف قرآن
[51]. ر. ک به: ناصر مکارم شیرازى و دیگران، پیشین، ج 1، ص7-165 / سید محمدحسین طباطبائى، المیزان، بیروت، ج16، ص 274، و ج19، ص327.
[52]. ر.ک. به: ملاصدرا، اسفار، ج 8 / ناصر مکارم شیرازى، پیام قرآن / جعفر سبحانى، منشور جاوید.
[53]. علىاکبر قریشى، قاموس قرآن، ج 4، ص33 / احمد اهتمام، فلسفه احکام، اصفهان، چاپخانه اسلام، ص216 -217
[54]. ر.ک. به: حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن کریم، ج 8، ص 284.
[55]. ر.ک. به: اثر منتشر شده از کنگره زمان و مکان، ج دوم، نگارنده، مقاله دیدگاهها درباره تاثیر عنصر زمان و مکان در اجتهاد.
[56]. البته مساله رجم (سنگسار کردن زن و مرد زناکار محصن) در روایات شیعه آمده است (ر.ک. به: شیخ خر عاملى، وسائل الشیعه، ابواب حد الزنا، باب اول، ج 1 به بعد) و فقهاى شیعه هم بر طبق آن فتوى دادهاند. (ر.ک. به: امام خمینى؛، تحریر الوسیله، ج 2، ص463) ولى از عمر نقل شده است که آیه رجم در قرآن بوده است. علماى شیعه این مطلب را نمىپذیرند؛ چون مستلزم تحریف قرآن است. (ر.ک. به: آیةالله فاضل لنکرانى، تفصیل الشریعة فى شرح تحریر الوسیله، قم، المطبقه العلمیة، کتاب الحدود، ص9-128.
[57]. ر.ک. به: مهدى گلشنى، قرآن و علوم طبیعت، تهران، نشر مطهر، 1375
[58]. ر. ک. به: استاد ملکیان، مسائل جدید کلام
[59]. مصطفى حسینى طباطبائى، زبان قوم، نه فرهنگ ایشان، مجله بینات، ش6 (تابستان 74)، ص 125-126
[60]. مصطفى حسینى طباطبائى، زبان قوم، نه فرهنگ ایشان، مجله بینات، ش6 (تابستان 74)، ص 125-126
[61]. مصطفى حسینى طباطبائى، زبان قوم، نه فرهنگ ایشان، مجله بینات، ش6 (تابستان 74)، ص 125-126
[62]. مصطفى حسینى طباطبائى، زبان قوم، نه فرهنگ ایشان، مجله بینات، ش6 (تابستان 74)، ص 125-126
[63]. مجله بینات، ش 5 ، ص 94