سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان خود را با صدقه نگاه دارید ، و مالهاتان را با زکات دادن ، و موجهاى بلا را با دعا برانید . و از سخنان آن حضرت است به کمیل پسر زیاد نخعى [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :0
کل بازدید :802
تعداد کل یاداشته ها : 2
103/2/17
3:27 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
محمد شنانی[0]

خبر مایه
عناوین یادداشتهای وبلاگ
قرآن و فرهنگ زمانه عناوین یادداشتها[1]

 

قرآن و فرهنگ زمانه

 

 

مقدمه

قرآن کریم آخرین پیام آسمانى است که بر بشریت نازل گشته و در محیطى بر انسان‏ها فرود آمده که آن‏ها سرگشته و حیران در وادى جهل و تعصب و فرهنگشان آمیخته‏اى از عناصر صحیح و غیر صحیح بوده است؛ چرا که از طرفى، اعراب جزیرة العرب وارثان حضرت ابراهیم و اسماعیل (علیهماالسلام) و دین حنیف بودند و بنابراین، عناصر فرهنگى الهى و مفیدى مثل حج داشتند. اما از طرف دیگر، در طول اعصار متمادى و با دورى از انبیاى الهى (علیهم السلام) به تدریج، خرافات و عناصر باطل در فرهنگ آنان رسوخ کرده بود.
در این نوشتار، رابطه قرآن با فرهنگ آن زمان عرب مورد بررسى قرار مى‏گیرد و در این راستا، به دو دیدگاه مهم در مورد این مطلب اشاره مى‏شود:
اول: تاثیرپذیرى کامل قرآن کریم از فرهنگ عصر نزول؛
دوم: قبول عناصر مثبت فرهنگ و طرد عناصر منفى آن.

دیدگاه اول: تاثیر پذیرى کامل قرآن کریم از فرهنگ عصر نزول

از سخنان برخى نویسندگان و خاورشناسان (مستشرقان) این‏گونه بر مى‏آید که قرآن کاملا تسلیم فرهنگ عصر نزول - یعنى، صدر اسلام - بوده و به عبارت دیگر، قرآن فرهنگ زمان خویش را - که همان فرهنگ جاهلى عرب و آمیخته با خرافات ضد علمى بوده - پذیرا شده و خدا آن‏ها را در متن قرآن وارد کرده است. این تا حدودى شبیه نظریه‏اى است که در زمینه تاثیر فرهنگ زمانه در نویسندگان تورات و انجیل گفته شده است. [1] البته در مورد قرآن، برخى از نویسندگان این دیدگاه را کاملا پذیرفته [2] و برخى دیگر با ذکر مثال‏هایى، تاثیرپذیرى را به‏طور گسترده طرح کرده و با احتیاط از آن سخن‏گفته‏اند. [3]

مثال‏ها و نمونه‏ ها

1- فرهنگ بازرگانى حاکم بر عربستان قرن هفتم میلادى: این فرهنگ در قرآن کریم نیز بازتاب یافته و الفاظ و مفاهیم کلیدى آن نظیر ربح، ضرر، تجارت، بیع، شرا، اشترا، کنز، وزن، ترازو و... از قرآن کریم سر بر آورده است. [4]
2- آرزواندیشى پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله) و مردم: برخى (از مستشرقان) که به مکتب روان‏شناسى فروید نیز اعتقاد دارند، تصویر بهشت و نعمت‏هاى آن از آب روان، درختان سبز و خرم و سایه‏هاى آن‏ها و بوستان‏هاى پر از میوه‏هایى هم‏چون خرما، انگور و انار را حاکى از آرزو اندیشى (wishful thinking) مردم آن روزگار و - العیاذب الله - شخص رسول - الله(صلّى اللّه علیه و آله) مى‏دانند. [5]
3- شان نزول‏ها: پدیده‏اى که حاکى از راه یافتن بخشى از زندگى و فرهنگ مردم معاصر با نزول قرآن در قرآن کریم است مساله اسباب نزول یا شان نزول است که مثال‏هاى متعددى دارد. قریب دویست آیه در قرآن کریم شان نزول دارد. این پدیده‏ها و رویدادها و یا حتى سؤال‏ها و جنگ‏ها و توطئه دشمنان و حتى نذر حضرت على (علیه السلام) و حضرت فاطمه (علیها السلام) در سوره دهر، همگى موجب گردیده تا به تناسب آن‏ها، آیه یا آیاتى از قرآن نازل شود. [6]
4- احکام امضایى اسلام: احکامى که در گذشته و جاهلیت‏به صورت دیگرى سابقه داشته و شارع اسلام آن را با تغییر و تحولى در قرآن کریم آورده است؛ مانند: حج که آیینى ابراهیمى است و در اسلام، با اضافات و کاستى‏هایى امضا(تصویب) شده است. همچنین است ایلا، ظهار و لعان. [7]
5- قالب‏هاى زبانى - ادبى و شیوه‏هاى بیانى: برخى از آداب و عادات زبانى زمان نزول قرآن در قرآن کریم دیده مى‏شود؛ مانند:سجع(که همان فاصله در قرآن است) و استفاده از ابزارهاى تاکید مثل سوگندها یا نمونه‏هایى از نفرین یا چیزهایى که به دلیل ضیق دامنه زبان، به ناچار، باید آن را شبیه به دشنام دانست؛ مانند:
- قتل الانسان ما اکفره (عبس:17)؛مرده باد انسان که چه‏قدر کفر مى‏ورزد.
- تبت یدا ابى لهب وتب(لهب:1): بریده باد دستان ابولهب.
- عتل بعد ذلک زنیم(قلم:13)؛ متکبرندو خشن باآن‏که حرام‏زاده و بى اصل نسب‏اند. [8]
6- از تشبیهات معهود مردم و لسان قوم استفاده کردن: گاهى قرآن از عادات و رسم زبانى معهود استفاده کرده و به اصطلاح، بر طبق زبان قوم (لسان قوم - ابراهیم: 4) سخن گفته است؛ مانند:
طلعها کانه رؤوس الشیاطین(صافات:65)؛ (درخت زقوم) میوه‏اش گویى سرهاى شیاطین است. [9]
قرآن همان تعبیرات جارى عرب را به‏کار برده که اعراب از باب تغلیب، خطابشان با مذکر بوده و از این‏رو، غالب آیات‏الاحکام خطاب به مردان است و منظور آن نبوده که زن‏ها شامل احکام نبوده‏اند. [10]
7- استفاده از واژگان قرضى (وام واژه‏ها) در زبان عربى صدر اسلام: در قرآن بیش از دویست واژه غیر عربى (واژه‏هاى دخیل) [11] و از جمله، نزدیک به پنجاه واژه فارسى دیده مى‏شود. [12]
براى مثال، لغت هندى زنجبیل از طریق فارسى و لغت یونانى یا لاتین بلد و قلم از طریق سریانى وارد عربى شده و سپس در قرآن آمده است. [13]
8- نظریه‏هاى علمى زمانه: اگر در قرآن کریم، هیئت بطلمیوسى یا طب جالینوسى منعکس باشد، نباید انکار کرد و اگر پیشرفت علم، هیئت بطلمیوسى و طب جالینوسى را ابطال نمود، نباید نتیجه گرفت که احکامى از قرآن را ابطال کرده است؛ زیرا قرآن فرهنگ زمانه را بازیافته است، نه لزوما و در همه موارد، حقایق ازلى و ابدى را. [14] و در جاى دیگر، مساله هفت آسمان را از همین باب مى‏دانند. [15]
در ماجراى محاجه حضرت ابرهیم (علیه السلام) با نمرود نیز او خطاب به نمرود مى‏فرماید: پروردگار من خورشید را از مشرق بیرون مى‏آورد. اگر تو راست مى‏گویى از مغرب بیرون آر.(بقره: 258) در این بیان، حرکت خورشید و سکون زمین مفروض گرفته شده است. [16]
9- جن: در قرآن کریم سخن از وجود جن نیز به میان آمده و سوره‏اى به نام جن و در شرح ایمان آوردن بعضى از آن‏ها و استماع مجذوبانه آنان از آیات قرآنى هست، حال آن‏که بعید است علم یا عالم امروزى قایل به وجود جن باشد. [17] سوره جن هفتاد و دومین سوره قرآن است.
10- مجنون: با این‏که دیوانگى یک بیمارى است، ولى قرآن آن را بر اساس فرهنگ زمان صدر اسلام به عنوان کسى که در اثر لمس شیطان دیوانه شده بیان مى‏کند: الذین یاکلون الربا لایقومون الا کمایقوم الذى یتخبطه الشیطان من‏المس(بقره: 275)؛ کسانى که ربا مى‏خورند، (در قیامت، از قبرها) برنخیزند، جز مانند آن‏که به واسطه لمس شیطان دیوانه شده است.
11- تعبیر حورالعین (سیاه چشم): در قرآن این تعبیر به کار رفته است؛ چون جمال زن در جامعه عربى در چشمان درشت و سیاه بود. اما اگر این آیه در اروپا نازل مى‏شد، مى‏فرمود: زنان چشم زاغ و مو بور.
12- چشم زخم: قرآن دست کم، دو بار - یک بار به تلویح (یوسف: 8 -67) و یک بار به تصریح تمام - از چشم زخم سخن گفته است:
و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون‏انه لمجنون(قلم: 51)؛ و بسیار نزدیک بود که کافران چون قرآن را شنیدند، تو را با دیدگانشان آسیب برسانند و مى‏گویند که او دیوانه است.
مفسرانى مثل میبدى، ابوالفتوح رازى و قرطبى مى‏نویسند که این آیه به چشم‏زخم اشاره دارد و در میان قبایل عرب (به‏ویژه قبیله بنى اسد) رایج بوده است.
در دائرة المعارف دین آمده است که اعتقاد به تاثیر شوم چشم بد، جهانى است. [18]
اگر از نظر علم، امروز یا فرداى جهان، به‏طور قطعى اثبات شودکه چشم‏زخم صرفاتلقین وتوهم است، درآن صورت ممکن است‏بعضى معاندان و مدعیان بگویند: ملاحظه کنید، این هم یک مورد دیگر از موارد اختلاف و مخالفت قرآن با علم. [19]
13- توصیف بهشت: قرآن در آیات بسیارى، بهشت را با درختان و جوى آب و مانند آن توصیف مى‏کند و این
براى اعراب جزیرة العرب که غالبا در بیابان‏هاى خشک بودند، جذابیت داشته است و بنابراین، مخاطب و مکان در تعبیرات در نظر گرفته شده، در حالى که همین تعبیرات درشمال ایران و اروپا جاذبه چندانى ندارد.
14- سحر: در قرآن مجید، بارها به سحر اشاره شده است؛ یک بار، به اجمال (بقره:102) و بار دیگر، به صورت صریح:
قل اعوذ برب الفلق من شر ما خلق... و من شر النفاثات فى‏العقد(فلق: 1-4) بگو به پروردگار فروزنده صبح روشن پناه مى‏برم از شر آن‏چه آفرید... و از شر زنان افسونگر دمنده در گره‏ها.
حال‏اگر علم امروز یا فردا به نحوى قطعى، تجربى و منطقى، واهى بودن سحررابه‏اثبات برساند،در آن صورت، مدعیان خواهند گفت: این هم یک مورد دیگر از مخالفت قرآن با علم. [20]
پس بهتر است در مواردى مثل: جن، چشم زخم و سحر بگوییم که خداوند مثل پدیدارگرایان امروز، درباره واقع و حقیقت زیان تاریکى شب یا رشک رشک‏بران یا چشم‏زخم چشم‏زنان و یا واقعیت ابدى هیئت بطلمیوسى و طب جالینوسى خاموش است، ولى چون دست‏کم، براى آن‏ها موجودیت فرهنگى (حضور در فرهنگ زمانه) قایل است، بر وفق آن رفتار مى‏کند یا واکنش نشان مى‏دهد. بنابراین وضع و موضعش نقض و ابطال بر نمى‏دارد.
[21]
15- روح: یکى از نویسندگان این‏گونه نگاشته است: روح در زبان تازى، مناسب با جغرافیاى خشک و تفتیده جزیرة العرب، از ماده ریح (باد، نسیم) و نمادى مناسب براى دمیده شدن گوهرى برتر از زندگى در موجودى از این جهان خاکى است...
سپس با ذکر آیه و نفخت فیه من روحى (حجر:29) مى‏نویسد: بدین ترتیب، شاید نتیجه گرفته شود که روح واقعا موجودى جدا و متمایز از بدن انسان نیست، بلکه فقط به عنوان تشبیه و تمثیل و به صورت کنایى آورده شده است. [22]
16- کنار گذاشتن احکام قرآن نتیجه نهایى این دیدگاه: برخى از طرف‏داران این دیدگاه این‏گونه نتیجه‏گیرى کرده‏اند: ممکن است احکام امضایى قرآن که تاییدى بر عملکرد آن روز عرب بود، با تحول اوضاع و مقتضیات و تغییر شرایط زمان و مکان و...، حتى در چشم معتقدان به قرآن، که صمیمانه براى آن احترام و اصالت قایلند، موضوعیت عملى خود را در آن قالب خاص از دست‏بدهد؛ مانند: تازیانه‏زدن و سنگ‏سار کردن بزه‏کاران، قوامیت مرد بر زن، تعدد زوجات، ستر و حجاب به شکل خاص آن و حرمت‏بهره وام، بلکه بر عکس، اگر به‏فرض، قرآن امروز نازل مى‏شد، مى‏توان چنین تصور کرد که آداب و رسوم و قواعد مفید و مؤثر امروزى را امضا و تایید مى‏کرد... [23]
و سپس با توصیه به این‏که پیروان قرآن نخواهند ظاهر و قالب احکام قرآنى را با تکلف بر دنیاى کنونى تحمیل کنند، مى‏نویسد: پس شایسته است پیروان قرآن نیز با مینوى خرد، براى حل مشکلات زندگى خود بکوشند و از سطوح و قشور و پوسترهاى کتاب و شریعت‏بگذرند و به مغز و لباب دین و هدایت الهى نایل آیند. [24]
ایشان در جاى دیگرى، با تاکید بر این مطلب که کتب آسمانى با هدف بیان مطالب علمى، مثل فیزیک و شیمى نیامده است، مى‏نویسد: معقول نیست از کتب مقدس دینى، چه قرآن و چه غیر آن انتظار داشته باشیم که در صدد تشریح و حتى اشاره به چگونگى آسمان و جهان داشته باشد [25] و در این راستا، تا آن‏جا پیش برود که حتى مطالب علمى قرآن را این‏گونه تشریح کند: دیگر براى مردم این روزگار با این معلومات عمومى جدید، بافت عبارت‏هاى قرآنى در حضور عالم و آدم شفاف نیست و نامتناسب با عرف علمى زمانه است و کم و بیش غریب مى‏نماید. [26]

دلایل این دیدگاه

برخى از کسانى که این دیدگاه را مطرح کرده‏اند به خود زحمت نداده‏اند که دلیلى اقامه کنند و فقط آیات قرآن را ذکر کرده و همه را بر طبق فرهنگ غلط عرب جاهلى دانسته‏اند. اما برخى دلایلى نیز آورده‏اند:
اول. آیه شریفه: لقد انزلنا الیکم کتابا فیه ذکرکم افلا تعقلون(انبیاء: 10)؛ به سوى شما کتابى فرو فرستاده‏ایم که در آن یاد و سخن شماست. آیا تعقل نمى‏کنید؟ این آیه را داراى کمال ارتباط با این بحث مى‏دانند و بدان استدلال مى‏کنند. [27]
دوم. آیه شریفه و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم(ابراهیم: 4)؛ هیچ فرستاده‏اى را جز به زبان قومش نفرستادیم تا (پیام ما را) براى ایشان بیان کند. یکى از استدلال کنندگان مى‏نویسد: معناى دیگر به زبان قوم بودن، در قالب فرهنگ قوم بودن است. این مبتنى بر این معناست که زبان هر قوم، آینه و تجلى فرهنگ و معتقدات، نظریه‏هاوجهان‏بینى‏آن‏قوم‏است. [28]
سوم. برخى ادعا مى‏کنند که پیامبران (علیهم السلام) به اندازه عقول مردم با آنان سخن گفته‏اند. [29]
نقد و بررسى این دیدگاه را در سه بخش به انجام مى‏رسانیم:

الف- بررسى دلایل:

اول. کلمه ذکرکم در آیه شریفه، از لحاظ لغوى به معناى یادآورى و حفظ چیزى در مقابل غفلت است، هرچند که به معناى شرف نیز آمده است. [30]
اما از نظر اصطلاحى، مفسران این معانى را براى آن ذکر کرده‏اند:
1- مرحوم طبرسى در مجمع‏البیان آن را به معناى شرف گرفته است (فیه شرفکم ان تمسکتم به.) [31]
2- مرحوم علامه طباطبائى (رحمة اللّه) آن را به معناى چیزى که ویژه آنان و لایق به حال آن‏هاست - یعنى، آخرین درجه معارف حقیقى و عالى که درحوصله انسان است دانسته است. [32]
3- برخى از مفسران آن را به معناى پند و اندرز براى جمیع امت مى‏دانند که موجب بیدارى آنان [33] و یا مایه تذکر و بیدارى آنان و یا مایه تذکر و بیدارى اندیشه‏هاى آن‏هاست. [34]
در همه موارد، قرآن به عنوان مایه شرافت‏یا بیان کننده معارف عالى و یا موجب بیدارى اندیشه‏ها معرفى مى‏شود.
4- برخى از مفسران نیز قرآن را یادآورى کننده آن‏چه مورد نیاز انسان در امور دین و دنیاست، خوانده‏اند. [35]
در این‏جا، کلمه ذکرکم نه در لغت و نه در اصطلاح مفسران به معناى فرهنگ عمومى جامعه عرب نیست تا بگوییم دلیل بر این است که قرآن مشتمل بر آن فرهنگ باشد.
دوم. کلمه لسان در لغت، به معناى عضو مخصوصى است که در دهان آمده و وسیله سخن گفتن است. هم‏چنین این کلمه به معناى لغت نیز آمده است. [36]
اما در اصطلاح مفسران، این کلمه به معناى لغت یعنى زبان نخستین قومى که مخاطب هر پیامبر است، مى‏باشد؛ یعنى، پیامبران (علیهم السلام) به زبان مردم خود سخن مى‏گفتند تا احتیاج به مترجم نداشته باشند و مردم بتوانند سخنان آنان را درک کنند و پیامبران نیز بتوانند مطالب خویش را بى‏واسطه براى آنان بیان نمایند.(لیبین لهم) [37]
بنابراین، مرحوم طبرسى (رحمة اللّه) مى‏نویسد: اى لم یرسل فیما مضى من الازمان رسولا الا بلغة قومه حتى اذا بین لهم فهموا عنه و لا یحتاجون الى من یترجمه عنه. [38]
علامه طباطبائى (رحمة اللّه) مى‏نویسد: اللسان هو اللغة و سپس توضیح مى‏دهد که مراد از قوم همان کسانى هستند که هر پیامبر در میان آن‏ها زندگى مى‏کند، نه قومى که نسبت آن پیامبر به آن‏ها مى‏رسد. بر این اساس، در مورد حضرت لوط (علیه السلام) نیز که از کلده‏بود(و زبان آنان سریانى بود) و سپس به مؤتفکات مهاجرت کرد (که زبان آنان عبرى بود) کلمه قوم لوط به‏کار رفته، در حالى‏که‏مردم‏مؤتفکات مخاطبان او بودند، ولى حضرت‏لوط (علیه السلام) ازنسل آنان نبود. [39]
تفسیرهاى روایى نیز این مطلب را تایید مى‏کند و روایات ائمه‏اطهار (علیهم السلام) در پى آن بر آمده‏اند که ثابت کنند با توجه به این‏که زبان هر پیامبر از سنخ لغت مخاطبان است، این مطلب موجب انحصار رسالت آن پیامبر در آن قوم نمى‏شود و به این دلیل، رسالت پیامبر اسلام (صلّى اللّه علیه و آله) براى همه مردم (کافة للناس) است. [40]
با توجه به معناى لغوى و اصطلاحى لسان قوم، که هیچ‏کدام از آن‏ها به معناى فرهنگ مردم (فرهنگ اعراب صدر اسلام) نیست، متوجه مى‏شویم که استدلال به این آیه در مورد تاثیر فرهنگ زمان صدر اسلام در قرآن کریم بى‏مورد است.
شاید این نکته استدلال کنندگان را به خطا برده است که کلمه زبان مردم در فارسى دو کاربرد و استعمال دارد: گاهى به معناى لغت مردم (یعنى، زبان دستورى) و گاهى به معناى فرهنگ مردم مى‏آید.
اما کلمه لسان قوم در عربى یک کاربرد بیش‏تر ندارد و آن لغة قوم است. ولى این افراد گمان کرده‏اند که همان دو کاربرد که در فارسى هست، در عربى نیز مى‏باشد و سپس آیه را این‏گونه به معناى فرهنگ قوم معنا کرده‏اند، در حالى که فرهنگ در عربى معادل الثقافة است. لازم به ذکر است که اگر لسان قوم را به معناى تمام معتقدات، حتى اعتقادات باطل، بگیریم دیگر همه چیز مورد پذیرش پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله) و قرآن بوده، پس درگیرى‏هاى افراد جاهل با پیامبران (علیهم السلام) بى معنا مى‏شود. علاوه بر آن، خواهیم گفت که قرآن برخى از خرافات عرب را که جزئى از فرهنگ آنان بوده، نفى کرده است.
سوم. پیامبران الهى (علیهم السلام) به اندازه عقل مردمانى که مخاطب آن‏ها بودند با آنان سخن مى‏گفتند. کلم الناس على قدر عقولهم. ولى این بدان معنا نیست که پیامبران (علیهم السلام) بر خلاف عقل و علم، با مردم سخن مى‏گفتند و هر مطلب خلاف واقعى را تایید مى‏کردند و این باید در قرآن نیز بیاید.
به اندازه ظرفیت علمى وعقلانى مخاطب سخن گفتن، لازمه کار تبلیغ صحیح و مؤثر است و هر گوینده عاقل و حکیمى این مطلب را رعایت مى‏کند و سطح مطالب عالى را با ذکر مثال‏هایى پایین مى‏آورد تا شنونده متوجه شود. قرآن نیز از این روش بارها استفاده کرده و مثال‏هاى متعددى آورده است.
اما این که بگوییم قرآن مطالب خرافى عرب جاهلى را تایید کرده و مطالب خلاف عقل و علم در آن آمده، مطلب دیگرى است که با دلیل مزبور (حدیث) ثابت نمى‏شود.

ب- بررسى واژه فرهنگ:

از آن‏جا که محور اساسى بحث تاثیر فرهنگ زمانه بر قرآن کریم مى‏باشد، ضرورى است این واژه مورد بررسى قرار گیرد.
فرهنگ در لغت‏به این معانى به کار رفته است:
کشیدن؛ تعلیم و تربیت؛ علم و دانش و ادب؛ کتاب لغت؛ مجموعه آداب و رسوم؛ مجموعه علوم و معارف و هنرهاى یک قوم. [41]
دهخدا در لغت‏نامه مى‏نویسد: فرهنگ مرکب از "فر" که پیشاوند است و "هنگ" از ریشه تنگ (thang) اوستایى به و ادوره (Edure) در لاتین که به معناى کشیدن و نیز به معناى تعلیم و تربیت است (حاشیه برهان، به تصحیح دکتر معین)؛ به معناى فرهنج است که علم و دانش و ادب باشد (برهان)... آموزش و پرورش، تعلیم و تربیت، امور مربوط به مدارس و آموزشگاه‏ها، کتاب لغات فارسى را نیز گویند. (برهان)
درباره فرهنگ از نظر اصطلاحى، تعریف‏هاى متعددى ارائه شده که به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود:
1- فرهنگ مجموعه برداشت‏ها، موضع‏گیرى‏هاى فکرى، هنر، ادبیات، فلسفه، آداب، سنن و رسوم و روابط حاکم اجتماعى است. (شهید باهنر (رحمة اللّه)) [42]
2- بى‏شک، بالاترین و والاترین عنصرى که در موجودیت هر جامعه دخالت اساسى دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساسا فرهنگ هر جامعه هویت و موجودیت آن جامعه را تشکیل مى‏دهد. (امام خمینى (رحمة اللّه)) [43]
3- فرهنگ یعنى: مجموعه تعلیم و تربیت و عقل و خرد و دانش و حکمت و هنر و معرفت‏یک انسان یا یک جامعه که در رفتار و نحوه زندگى و شکل حیات او تجلى نموده و در عمق جان او نفوذ کرده و همه اعمال و کردار او را متاثر از خود مى‏سازد.و در واقع، فرهنگ مجموعه بینش‏ها و گرایش‏ها و ارزش‏هاى یک ملت است. [44]
اکنون که معناى لغوى و اصطلاحى فرهنگ تا حدود زیادى روشن شد، لازم است‏بگوییم: اگر مراد از فرهنگ زمانه عرب عناصرى مثل ادبیات باشد این عناصر فرهنگى به ناچار، در هر کتاب یا سخنرانى - که براى ملت (کسانى که آن فرهنگ متعلق به آنان است) ارائه شود - نفوذ مى‏کند و به کارگیرى آن براى تفهیم مطالب لازم است. قرآن نیز از این مساله مستثنا نیست. از این‏رو، خود قرآن هم از واژگان و ضرب‏المثل‏هاى عرب استفاده کرده است.
اما اگر مراد از فرهنگ زمانه عرب موضع‏گیرى‏هاى فکرى و هنرى و آداب و سنن و رسوم اجتماعى است، این شامل خرافات و مطالب باطل و شرک‏آلود نیز مى‏گردد. در این صورت، باید گفت که قرآن کریم متاثر از این فرهنگ نشده است؛ چرإ؛ه‏ه که باطل در قرآن راه ندارد: لایاتیه الباطل من بین یدیه و لامن خلفه (فصلت: 42)؛ حتى در موارد متعددى، با این عناصر فرهنگى مقابله کرده است؛ مثل مذمت زنده به گور کردن دختران (تکویر: 8) و یا عقیده به بت‏پرستى و شرک.

 

ادامه متن در پست بعدی...

 


96/3/14::: 11:9 ع
نظر()